صلام:||||
مافیا ۴/۴
.......
+ت...تهیونگ من...
من نمیتونم با کسی ک دوسش ندارم زندگی کنم نمیتونم با کسی ک بزور باهاشم هم خونه باشم....
@ مینسو گریش گرفته بود و تهیونگ تحمل نکرد و بغلش کرد....
-گریه نکن...نمیتونم گریه هاتو ببینم...لطفا ...لطفا گریه نکن
+نمی دونم چرا تویه بغلش ی احساس امنیت یا شایدم احساس خوب داشتم...چرا؟
+ینی دوسش دارم؟
-می...مینسو من ...من میرم ت راحت باش.....(ی هفت بعد )
+تهیونگ زیاد نزدیکم نمیاد باهام عادی رفتار میکنه...چون فک میکنه من ازش بدم میاد ..ولی من تویه این ی هفته فهمیدم ک دوسش دارم ....
پس تصمیم گرفتم بهش بگم....
تق تق تق (الان این صدای دره😂💔)
-بله
+ت...تهیونگ منم میتونم بیام
-ا..اره اره بیا....
+ااا..سلام
-سلام ..خوبی؟
+اره ت چی ت خوبی؟
-اره
+تهیونگ میخوام ی چیزی بگم...
-بگو
+من ...من تو ی این ی هفته متوجه ی چیزی شدم...اینکه...اینکه من ....من..دوست دارم...
-چی جانم بله؟؟؟!!!
+دوست دارم
-تو...تو از من بدت میومد
+قبلا بود الان متوجه شدم ک دوست دارم
@ تهیونگ با ی قیافه خیلی خوشحالو خنده مستطیلی اومد سمت مینسو دستش رو گرف و گف
-من..منم دوست دارم :))))
و بغلش کرد
.......
(۵سال بعد)
+الان پنج سال از اون روز میگذره و ما ی دختر خیلی خوشگل ب اسم ...سه هو ...داریم ک ۴ سالشه....
-امروز تولد مینسو عه و من و دخترم سه هو میخوایم سوپرایزش کنیم
-سه هو
÷بله بابایی
-مامانت الان میاد برو قایم شو
÷باشههه
-۱...۲...۳ حالا
÷و-تولدت مبارککککک
+واااییییی خدایا .....😆
÷تولدت مبارک مامانی
+مرسی خرگوش مامانیییییی
-تولدت مبارک سوییتیه من
+وای مرسی تهیونگم
......
پایان.....:))))
.......
+ت...تهیونگ من...
من نمیتونم با کسی ک دوسش ندارم زندگی کنم نمیتونم با کسی ک بزور باهاشم هم خونه باشم....
@ مینسو گریش گرفته بود و تهیونگ تحمل نکرد و بغلش کرد....
-گریه نکن...نمیتونم گریه هاتو ببینم...لطفا ...لطفا گریه نکن
+نمی دونم چرا تویه بغلش ی احساس امنیت یا شایدم احساس خوب داشتم...چرا؟
+ینی دوسش دارم؟
-می...مینسو من ...من میرم ت راحت باش.....(ی هفت بعد )
+تهیونگ زیاد نزدیکم نمیاد باهام عادی رفتار میکنه...چون فک میکنه من ازش بدم میاد ..ولی من تویه این ی هفته فهمیدم ک دوسش دارم ....
پس تصمیم گرفتم بهش بگم....
تق تق تق (الان این صدای دره😂💔)
-بله
+ت...تهیونگ منم میتونم بیام
-ا..اره اره بیا....
+ااا..سلام
-سلام ..خوبی؟
+اره ت چی ت خوبی؟
-اره
+تهیونگ میخوام ی چیزی بگم...
-بگو
+من ...من تو ی این ی هفته متوجه ی چیزی شدم...اینکه...اینکه من ....من..دوست دارم...
-چی جانم بله؟؟؟!!!
+دوست دارم
-تو...تو از من بدت میومد
+قبلا بود الان متوجه شدم ک دوست دارم
@ تهیونگ با ی قیافه خیلی خوشحالو خنده مستطیلی اومد سمت مینسو دستش رو گرف و گف
-من..منم دوست دارم :))))
و بغلش کرد
.......
(۵سال بعد)
+الان پنج سال از اون روز میگذره و ما ی دختر خیلی خوشگل ب اسم ...سه هو ...داریم ک ۴ سالشه....
-امروز تولد مینسو عه و من و دخترم سه هو میخوایم سوپرایزش کنیم
-سه هو
÷بله بابایی
-مامانت الان میاد برو قایم شو
÷باشههه
-۱...۲...۳ حالا
÷و-تولدت مبارککککک
+واااییییی خدایا .....😆
÷تولدت مبارک مامانی
+مرسی خرگوش مامانیییییی
-تولدت مبارک سوییتیه من
+وای مرسی تهیونگم
......
پایان.....:))))
۱۶.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.